متن مصاحبه با مرحوم دکتر سیدمهدی مهدوی
تاریخ مصاحبه: سه شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۰
زمان مصاحبه: ۱۵ تا ۱۷٫۳۰
مکان مصاحبه : منزل مسکونی، دربند، گلابدره
بیوگرافی :
تاریخ تولد: ۱۳۱۱/۱/۱
مدرک تحصیلی: دکترا
تاریخ ورود به سازمان: ۱۳۳۱
تاریخ خروج از سازمان (بازنشستگی): ۱۳۵۵
دارای همسر و دو فرزند
مسیر شغلی: کارمند،حسابدار دارویی بیمارستان شماره ۱ اصفهان، حسابدار ارشد ؛ ممیز ارشد استان فارس (اسیستانت دانشگاه شیراز) و رئیس اداری بیمارستان نمازی، مدیر تشکیلات و برنامه ریزی
آخرین پست سازمانی : مدیرکل تشکیلات و برنامه ریزی
سایر موارد: عضو محقق ILO و ISSA، مسئول گروه آموزشی رفاه اجتماعی دانشگاه بیمه، دبیر کمیته تدوین قانون تامین اجتماعی مصوب ۱۳۵۴، عضو گروه انتخاب پزشکان از کشورهای هند و پاکستان به ایران، مترجم نشریه ماهانه دستاوردهای ایسا در دفتر تشکیلات و برنامه ریزی طی ۳ سال.
تألیفات و کتابهای: حوزه های بیمه و مدیریت و …
توضیحات تامین پرس: این مصاحبه توسط سرکارخانم فاطمه رحیمی مقدم و جناب آقای فرشید یزدانی در اسفند ماه سال ۱۳۹۰ در قالب پروژه تدوین تاریخ شفاهی تامین اجتماعی که به همت شخصی گروهی از همکاران تدارک شده بود، انجام پذیرفت که امروز در اختیار ما قرار گرفت.
دکتر مهدوی همکاری شریف بودند که در تاریخ ۹۷/۵/۲ پس از جدالی طولانی با بیماری سرطان در بیمارستان مهر دار فانی را وداع گفتند و بنا به وصیت ایشان در زادگاه خویش (شهر خوانسار) به خاک سپرده شدند.
ایشان در طول حیات خویش منشا خدمات ارزندهای به سازمان تامین اجتماعی بودند. همکاران مصاحبه گر از خاطره خویش در زمان انجام مصاحبه چنین میگویند:
«در یکی از روزهای اسفند ماه ۱۳۹۰ عازم خانه دکتر مهدوی واقع در محله گلابدره دربند شدیم، با زدن زنگ درب منزل دکتر به استقبالمان آمدند، مردی سفیدرو با قدی بلند، جدی و در عین حال خونسرد و بسیار قابل احترام. ضمن خوشامدگوئی ما را از حیاط به سوی درب کتابخانه شخصی خود راهنمائی کردند. وارد اتاق که شدیم دیوارهای اتاق مملو از قفسه هایی با انبوهی از کتاب ها خودنمایی می کرد. در گوشه اتاق میز تحریر قدیمی قرار داشت و فضای کوچکی برای نشستن، کتابخانه ای بسیار ساده و خبری از زرق و برق و تجملات نبود. خانه استادی که تمام سرمایه اش گنجینه ای از کتابهای علمی و تخصصی سازمانی بود. گفتنی ها و ناگفتنی های دکتر زیاد بود و فرصت اندک. گاهی لبخندی می زد و گاهی حرفی را فرو می خورد و در برخی موارد از برخی ناملایمات و نامهربانی ها گله مند بود، ولی به رسم امانت از بازگو کردن آنها معذور بود. ایشان از دوستان و یاران دیرین دکتر حیدرقلی عمرانی و از اولین کارکنان سازمان پا به پا، تکوین و تشکیل سازمان را درک نمودند. از این رو با آدمی مواجه بودیم که سراسر خاطره و در درونش ماوایی از یادگارهای تلخ و شیرین به همراه داشت. حاصل این نشست با این استاد گرانقدر مصاحبه زیر است. هدیه ایشان به ما چند جلد کتاب دکتر حیدرقلی عمرانی از جمله یک جلد کتاب شخصی ایشان به نام یادماندهای گفتنی بود.»
به روایت جناب انصاری از همکاران بازنشسته، به ایشان پس از انقلاب از سوی دکتر مرندی پیشنهاد مدیر عاملی سازمان تامین اجتماعی شد که بنابه دلایلی از پذیرش آن امتناع نمودند. ایشان در سال ۱۳۹۲ به عنوان یکی از شصت چهره ماندگار سازمان تامین اجتماعی انتخاب شدند، ولی حاضر به حضور در این جلسه نشدند.
یاد و خاطره شان گرامی باد
مصاحبه با آقای دکتر مهدی مهدوی
چه شد که شما به سازمان آمدید؟
اصفهان بودم. اواخر ۱۳۳۱ بود. آن موقع من حتی دیپلم کامل نداشتم، دنبال کار می گشتم، وارد سازمان شدیم تازه می خواستند یک واحدی (نهاد قانونی) درست کنند. سال ۱۳۳۲ مصادف با قانون بیمه های اجتماعی کارگران بود پس باید واحدی ایجاد می گردید که جنبه رسمی و محمل قانونی داشته باشد از این رو اواخر سال ۳۲ حکم رسمی برای ما صادر شد.
من اولین فردی بودم که شروع به ادامه تحصیل کردم که بنا به ضرورت زندگی هم خرج داشتم و هم از خانواده اهل کتاب بودم، هم کار می کردم و هم درس می خواندم. برای اینکه درآمدم را تأمین کنم می آمدم شهرکرد و بروجن، شهرضا، ملایر. “نماینده دارویی” بودم و از کمپانی دارو می گرفتم و توزیع می کردم. تقریباً ۷ الی ۸ سال اصفهان بودم. در آنجا بیمارستان شماره ۱ اصفهان بودم و آخرین کارم اداره کردن امور اداری و مالی بیمارستان ۵۰ تختخوابی واقع در دروازه شیراز پشت کارخانه شهناز بود، ابتدا در کادر دارویی بودم آن موقع دکتر داروساز نداشتیم، کمک داروساز داروخانه را اداره می کرد. خوب علاقمند بودم مطالعه می کردم، کار می کردم و با دارو آشنا شدم و شدم “حسابدار دارویی” بعد شدم “حسابدار ارشد شعبه” بعد زمان بستن بیلان کادر بیکار زیاد داشتیم و برای از پیش بردن کار، اگر آدم زحمتکش و اهل کار پیدا می کردند، نیاز داشتند. طوری می شد که دستگاه به چنین فردی احتیاج دارد، آن فرد دیگر نگران امنیت شغلی نبود و به جایی می رسید که شرایط آدم را می ساخت و جوی بوجود می آمد که باعث پیشرفت آدم می شد. وقتی زبان بلد بودی و می توانستی وقتی خارجی می آید هندلینگ کنی باعث پیشرفت می شد.
بورس سازمان ملل
۷ الی ۸ سال اصفهان بودم، آمدم تهران و در بورس سازمان ملل قبول شدم. من در تهران رئیس واحد بودم و دکتر خواجه نوری مدیرعامل سازمان، خیلی لطف داشتند وقتی خدمتشان رفتم ضمن اینکه خوشحال شد، گفتم من دو تا فوق لیسانس دارم می خواهم برای گرفتن دکترا بروم، آیا شما به من این فرصت را می دهید؟ گفتند بله. و من رفتم شروع کردم به ادامه تحصیل در رشته رفاه اجتماعی (Public administration).
برگشت به ایران و مدیر پروژه شعبه پایلوت نازی آباد با همکاری ILO
تازه می خواست ترم ۲ شروع شود، حکمی برایم آمد که به هیچ وجه با مرخصی شما موافقت نخواهد شد، به ایران برگردید. آمدم ایران و چون رابطه خوبی با مدیرعامل داشتم و خیلی نزدیک بودیم و عموماً با افرادی که به درد سیستم می خوردند خوب بودند، گفتم چرا وسط تحصیل مرا خواستید؟ گفت : گرفتارم. دکتر خواجه نوری ادامه داد که برای ۲ سال کارشناسانی از ILO آمدند اینجا و ما کاری نکردیم. آقای “گراسون باشر” فرانسوی برای امور اداری و فنی و آقای پاوالئوس یونانی در زمینه فنی و آقای باپارئو ایتالیایی در زمینه خدمات بهداشت، و هنوز کاری نشده است. به این نتیجه رسیدم که یک پایلوت ویژه درست کنیم که وقتی ۲ سال آنها تمام شد، نتیجه کاری ارائه شود و نگویند که رفتیم ایران و عاطل و باطل گشتیم، پایلوت پروژه که می خواستند راه بیاندازند واقع در نازی آباد بود. یک شعبه با سیستم جدید پزشک خانواده، شعبه ای با درآمد سبک جدید و با شاخه خدمات اجتماعی قوی و برنامه هایی برای بررسی وضع خانواده ها از لحاظ مختلف.
به من گفتند ۳ یا ۴ نفر آدم با تجربه را انتخاب کن ولی بقیه افراد خالی از ذهن باشند که هر برنامه ای را که خواسته باشی پیاده کنی عملی شود، ۲ سال آنجا باش و هر کار و خواسته شما را عملی خواهم کرد. وقتی از اتاق ایشان بیرون آمدم به آقای دکتر صالحی عضو هیأت نظارت که از دوستانم بودند گفتم، فکر کردم می خواهند مرا مدیر اداری بکنند، وقتی ایشان با آقای خواجه نوری در میان می گذارند، پیغام داده بودند که به ایشان بگوئید:”خواهش می کنم حرفی نزند، بهرحال من کسی را نمی شناختمکه فوق لیسانس باشد و کادر اداری باشد”. آقای دکتر جعفری هم برگشته بود و ایشان دکترای سیکل ۳ فرانسه را داشتند. بالاخره حدود سال ۴۶ مجبور شدم بروم پروژه نازی آباد.
فرق شعبه پایلوت نازی آباد با سیستم و دیگر شعبه های جاری وقت چه بود؟
عرض می کنم. از لحاظ قوانین همان بود اما از لحاظ نحوه اداره متفاوت (تعامل پزشک خانواده با شاخه اجتماعی قوی و با درآمد سبک جدید) بود مثلاً برای پزشک یک تعداد مریض مشخص شد و “پزشک ارشد” چند پزشک را کنترل می کرد، پزشک اگر مشکلی در وضع اجتماعی بیمه شدگان می دید، آنها را به شاخه خدمات اجتماعی ارجاع می داد و آنها وضعیت حول و حوش کارگاه و بیمه شده و خانواده او را بررسی می کرد. وقتی نازی آباد می گویم یعنی اطراف گودها که شرایط خاصی داشتند. در واقع می خواستند سازمانی نو با برنامه هایی که در آن زمان مد شده بود انجام دهند.
چقدر موفق شدید؟
باید بگویم رفرم و تغییرات چندانی صورت نگرفت، بیشتر کار ژست بود، خط کشی در واحد و خطوط و علائم راهنما (استاندارد سازی) برای کارکنان و بیمه شده چیزی که مربوط به من بود و اینکه فقط من زبان می دانستم و می توانستم صحبت کنم بطوریکه اگر کارشناسان ILO درمورد سیستم آنالیز صحبت می کردند، بنده متوجه مباحث مربوط بودم و می دانستم چه می گویند.
شرکت در کنفرانس مانیل
بعد از دکتر خواجه نوری، آقای کورس آموزگار آمد، کنفرانسی بود که باید کسی می رفت که قوانین سازمان را بلد شده و بتواند صحبت کند و در برخورد با مسائل بین المللی آگاهی داشته باشد، مثل کنفرانس بین المللی مانیل در فیلیپین که می توانید در بایگانی سازمان ببینید. من گزارشی دادم مبنی بر اینکه ما کمبود تجربه داریم، زیرا بحثی در یکی از جنبه های تأمین اجتماعی صورت گرفت. من ابتدا در مقابل نماینده ژاپن ایستادم و ساکتش کردم ولی در وجدان خودم گفتم که او راست می گوید. اولاً او چند سال بزرگتر، من جوان ۳۰ ساله و او مرد ۶۰ ساله، او کار کرده. ما با امکاناتی که در آن زمان در کشور ایجاد شد گستاخ شده بودیم. وضعمان طوری شده بود که هر جا می رفتیم مورد استقبال و توجه قرار می گرفتیم. حتی همسر آقای مارکوس آجودانی را فرستادند و در نهایت وقتی خدمت ایشان رفتم، ایشان از خانواده سلطنتی از من سئوال می کردند و اعلام دوستی و سلام را برای آنها داشت در صورتیکه بنده هیچ ارتباطی با خانواده سلطنتی نداشتم. نیروی تحصیل کرده در آن موقع مانند خامه روی شیر بود و ما را در وضعیت خاصی قرار می داد. زمانی که در بورس سازمان ملل قبول شدم در لاهه بودم اولاً سازمان حقوق خوبی به من می داد، سازمان ملل هم بورسیه را می داد و دولت هلند هزینه کتابهای مرا می داد، همکلاسی های من فکر می کردند من پسر یکی از شیوخ عرب هستم چون در وضعیت رفاهی خوبی به سر می بردم و شرایط به طرزی بود که برای معدودی شرایطی و امکاناتی در دنیای آن روز برایشان فراهم بود که مورد احترام واقع می شدند البته سیستم نارسایی هایی داشت.
بورسیه دانشگاه شیراز و ممیزی سرپرستی استان هفتم
۳ سال در شیراز تحصیل می کردم و در رشته خودم شاگرد اول بودم. نامه ای نوشتم بخاطر وضعیت سازمان بعنوان اسیستانت دانشگاه پهلوی شیراز مأموریت یا مرخصی بدون حقوق به من داده شود. آقای زاوش مدیرعامل سازمان بودند، بسیار خوش فکر بودند، وقتی نامه دانشگاه به دستشان رسید، حسب دعوتشان دیدنشان رفتم. برخلاف رسم و جو مربوطه بسیار با محبت رفتار کردند و گفت باعث سربلندی ما و سازمان است شما به کارتان ادامه دهید و دستور دادند کاری به ایشان بدهید که وقتشان را نگیرند و به برنامه لطمه ای وارد نگردد. لذا ممیزی سرپرستی استان هفتم به من ابلاغ شد و در واقع اسیستانت دانشگاه پهلوی (بیمارستان نمازی) بودم و مدیریت مرکز درمانی آنجا را عهده دار بودم. خانم آرین، همسر آقای شیخ الاسلام همکار من بودند. ایشان کار در حوزه اجتماعی را بعهده داشت و در نهایت وقتی پای مادر شاه را عمل کردند با توجه به نزدیکی با دستگاه ایشان وزیر شدند.
ورود به حوزه ستاد، همزمان مسئول دپارتمان تامین اجتماعی دانشگاه بیمه
در سال ۱۳۵۱ با ورود به حوزه تشکیلات و طبقه بندی مشاغل تحت عنوان “مدیرکل تشکیلات و برنامه ریزی” واقع در ساختمان سه طبقه ای در خیابان شادمان به کار ادامه دادم. یکی از اقدامات، الزام کارکنان به انجام کار مطالعاتی یا انجام ترجمه متون در حوزه تأمین اجتماعی (اعم از قانون تأمین اجتماعی سایر کشورها ازجمله بلژیک، نروژ، هند و …) بود و در این امر کمک لازمه را با کارکنان حوزه انجام می دادم. زیرا در آن زمان خلاء کار مطالعاتی مشهود بود.
نشریه ماهانه و بهره برداری از آن در آموزش های ضمن خدمت
بنده در دانشگاه بیمه مسئول دپارتمان تأمین اجتماعی بودم .لذا مطالعه مقایسه ای و تطبیقی سیستم های تأمین اجتماعی و نیز تشکیلات تأمین اجتماعی و مدیریت تأمین اجتماعی را تدریس می نمودم. لذا هر ماهه یک نشریه در طی ۳ سال فعالیت در حوزه تشکیلات و برنامه ریزی به هیأت مدیره سازمان ارائه می شد و تولید این نشریه بدون هزینه برای سازمان منتشر می گردید و از طریق یکی از گرافیستهای حوزه انفورماتیک طرح روی جلد آن طراحی و سپس در قسمت خدمات ماشینی چاپ می گردید. این مطالعات جنبی موجب آگاهی بخشی کارکنان و مفید به فایده بود و ارتقاء در ترجمه متون در نهایت سطح توانمندیشان می گردید. از طرفی باتوجه به اینکه عضو محقق ISSA (ایسا) و ILO بودم، ارتباط تنگاتنگ حوزه کار، حوزه دانشگاه و تدریس و حضور در مجامع بین المللی منجر به گزارشاتی گردید که در نشریه کار و تأمین اجتماعی و … چاپ می گردید و این اقدامات مکمل کار من شد و هم منجر به درآمدی برای همکاران و مکمل حقوق می شد و یک نوع همکاری علمی و سالم بین من و همکاران بود. لازم به توضیح است که در آموزشهای ضمن خدمت نیز از این متون بهره برداری می گردید.
الزام به دارابودن مدرک فوق لیسانس در دفتر تشکیلات و برنامه ریزی
در آن زمان الزام به دارا بودن مدرک فوق لیسانس در حوزه تشکیلات مطرح بود ولی در شرایط واقعی لیسانسیه استخدام می شدند. از افراد همکار آن زمان خانم بکوایی – آقای احمدی بختیاری – آقای کوزه کنانی – آقای طالقانی و خانم بیان پور و … حدود ۱۵-۱۰ نفری بودند. آقای احمدی از دوستان دوران کودکی در اصفهان بود. وقتی من به تشکیلات آمدم ایشان رئیس شمال بود و تماس گرفت که می خواهم بیایم تهران و در نهایت به عنوان معاون من در دفتر عمل می کرد. قانون تأمین اجتماعی چند کشور را ترجمه کردند. از دیگر همکاران آقای طالقانی پسر جوانی بودند که به استرالیا اعزام شد و زبانش خوب شد و انسان سازگاری بود بسیاری از ترجمه های مقاله ها توسط ایشان انجام می شد.
حضور آقای نزیه
وقتی آقای دکتر شیخ الاسلام زاده وزیر رفاه شد، اصرار داشتند که آقای نزیه به سازمان بیایند. ایشان کارمند رسمی سازمان بود ولی در سازمان حضور نداشتند و مشورت می دادند. خلاصه ایشان مدیر حقوقی سازمان شدند. البته آقای نزیه خود را بالاتر می دانست. با من هم خوب بودند و به خاطر اینکه مسأله ای ایجاد نشود و آقای عمرانی هم که هم مدیرعامل و هم دوست دوران بچگی بودیم حکم کاتالیزور را داشتم و بهر حال ایشان به ساختمان تشکیلات واقع در خیابان شادمان آمدند.
درخصوص قانون تأمین اجتماعی سال ۵۴ توضیحاتی بفرمایید.
من مسئول تشکیلات سازمان بودم. موضوع بازنگری تأمین اجتماعی از زمان دکتر خواجه نوری که یکی از سازنده ترین مدیران عامل سازمان بودند و نیز مدیران عامل بعدی ازجمله آقای معتمدی، آقای فرمانفرمائیان (که مستفرنگ بود و عضو ILO و به ایران آمده بود سمت “عالی جناب” بگیرد) تا کورس آموزگار و … مطرح بود و به عنوان آوانگاردی دردوره مدیریتشان محسوب می گردید.
در زمان وزارت دکتر شیخ الاسلام زاده بنا به شرایط اقتصادی، ارتباطات و مراودات با سازمان های بین المللی ضرورت “توسعه تعهدات” و الگوبرداری از آنها زمینه تدوین قانون فراهم گردید و در نهایت ضرورت کار را به جایی رساند که برای بکارگیری از روش های بهتر کار، انجام صحیح کار و گسترش تحصیلات و ورود نیروی انسانی جوان تحول در متن قانون اجتناب ناپذیر بود، نتیجه اینکه پول ایران در آن زمان فراوان بود و همه می خواستند لقمه ای بردارند، این لقمه مستلزم این بود که سیستم های جدیدی درست شود .آقایان از خارج می آمدند میلیون دلار از جیب خرج می کردند تا قراردادهای چند میلیون دلاری از بابت software بدست آورند و این کار با بیمه تأمین اجتماعی کارگران قابل انجام نبود باید یک سیستم با قانون متناسبش ایجاد شود و قانون و ساختار جدید می طلبد.
زیربنای قانون آیا از قانون بلژیک و فرانسه بود؟ لطفاً توضیح بفرمایید.
نخیر، زیربنای کار ما، قانون بیمه های اجتماعی بود. لذا با مقایسه قانون تأمین اجتماعی با قانون بیمه های اجتماعی تغییرات از حیث بالا رفتن حق بیمه، مشارکت دولت برای اول بار تا حدی بحث توسعه خدمات اجتماعی و … می باشد.
قانون تأمین اجتماعی یک مسیر تکاملی تدریجی داشته، به طوریکه قانون فوق در ادامه قانون بیمه های اجتماعی ۱۳۳۱ و به ترتیب در ادامه قانون بیمه اجتماعی دوره دکتر مصدق و آن قانون در ادامه صندوق تعاون و… و قس علیهذا می باشد.
پس از انقلاب با دگرگونی شرایط کمیته ای تشکیل شد و اعضایی از موسسه کار و تأمین اجتماعی، لیکن به نتیجه ای منتج نگردید.
در زمان تدوین قانون ۵۴، اعزام کارشناسان، حضور در سازمان های بین المللی و نیز حضور نمایندگان سازمان های بین المللی در کشور جوّی را ایجاد نمود که در واقع جوانه ای از یک تنه کهن بود. قبلاً روی آن فکر شده بود. جو سازمان طوری بود که احتمال کوچکترین نادرستی با اخم همکاران مواجه و همکاری صورت نمی گرفت. اتفاقاً سلسله انتشاراتی در خصوص روند قانون موجود هست، کمیته ای کاملاً سازمانی متشکل از آقایان دکترحیدرقلی عمرانی، دکتر نزیه، آقای یوسف زاده، مرحوم دکتر جعفری و چند نفر دیگر که خاطرم نیست و اینجانب که دبیری کمیته را عهده دار بودم، تشکیل شد. همزمان دولت مسئله ۲۰ سال بازنشستگی را مطرح کرده بود که زمینه استخدام جوان ها فراهم گردد و لحاظ ماده ای تحت عنوان بازنشستگی پیش از موعد در تدوین قانون مطرح گردید که من جزو مخالفین مسئله بودم. معتقد بودم اگر نتوان برای بیمه شدگان صندوق این مساله را تسری داد برای سایر کارکنان سازمان نباید منظور گردد. مدیرعامل (آقای عمرانی) تأکید به اداری بودن بحث داشت. نکته قابل توجه اینکه با دکتر عمرانی من قرار گذاشته بودم، اگر درمورد مسئله ای مخالفم از مسیر من رد نشود. ولی در این قضیه دکتر موافق بود و اصرار در آن داشت. خلاصه هر روز دوستان درخصوص این قضیه به اداره تشکیلات می آمدند: از جمله آقای رهنوردی، مرحوم دیده وری و … که باید این مورد در قانون لحاظ شود مسیر اداری آن طی شود. من جدی مخالف بودم و گفتم مگر مجلس از خران باشند که تصویب کنند و اگر تصویب شود من نمی مانم. خلاصه مورد فوق در قالب ماده ۱۱۴ گنجانده شد و رفت به مجلس، اتفاقاً یک آقایی به آقای رهنوردی که برادرش در مجلس و رئیس کمیته بود زنگ زد و پیغام داد به فلان کس که گفته مجلس خره، بگوئید این قانون تصویب شد. یک خاطره ای قبل از تصویب باید می رفته مجلس سنا، اتفاقاً یک روز آقای دکتر عمرانی و دکتر شیخ الاسلام رفته بودند مجلس سنا، هنگام بحث قانون، نامه ای را آقای سجادی از جیب شان در می آورند که آقای نزیه، نظرات اصلاحی و مخالفت آمیزی که روی قانون دارند را شرح داده اند. وقتی دکتر شیخ الاسلام زاده این حرف را شنیده بود عصبانی می شود بطوری که از حد تعادل خارج می شود و به آقای عمرانی گفت که نزیه را منتقل کنید، آقای دکتر عمرانی به من اطلاع دادند. من گفتم مصلحت نیست و آقای نزیه رفیق ماست و صحیح نمی باشد. علیرغم اینکه حکم انتقال ایشان و آقای محمدعلی صفری به کرمانشاه زده شد لیکن ایشان نرفت.
در آن زمان کمیته سه نفره ای وجود داشت. وقتی اجحافی به کارمند می شد شکایت می کردند و رأی کمیته برای سازمان لازم الاجرا بود، اتفاقاً مسئول کمیته فوق من بودم. وقتی آقای نزیه به کمیته شکایت کرد ایشان کرمانشاه نرفت در ضمن سماجت کرد و ادعای طلب از تمام حقوق گذشته را کرد. خلاصه تا زمانی که در سازمان بودم من رأی خاتمه خدمت را نگهداشتم و اجرا نکردم.
قانون را خودتان تدوین نمودید؟ ریشه قانون از کجاست؟
باید گفت نخیر، باید گفت از زمان تدوین قوانین مدنی در دوره مشروطیت اگر دیده می شد قانونی خوب است، آن را الگوبرداری می کردند، یکسری آدم ها مثل نصراله خان پیرنیا و شاگردانشاز کشور خارج شدند به آگاهی هایی دست یافتند. قوانین جاهای دیگر را گرفتند و از روش استنتاج و … بهره گیری کردند و با قامت سیستم ایران، متناسب سازی کردند.
قانون تامین احتماعی با گذشت چند دهه قانون مترقی و خوبی است؟ علت آن چیست؟
وقتی منابع باشد اگر اهل مطالعه و تحقیق باشید و نگاه خوب و درستی داشته باشید، مطمئناً دستگاه همه چیز را فراهم می کرد. همین موسسات تحقیقی ILO و … اگر علاقمندی نشان می دادیم کمک می کردند. مثلاً فلان جنبه کمکهای قانونی را می خواهیم بدانیم. می گفتند کجا می خواهید بروید و از هیچ کمکی فروگذار نمی کردند و امکان ورود در هر بحث و کنفرانسی فراهم بود و مرتباً ILO نشریات مربوطه را در آن دوره می فرستاد. تمام قوانین کشورها و در نهایت می توانستیم تمام سیستم ها را ببینیم. البته آن زمان کمی خودم خرج می کردم. مثلاً سیستم تأمین اجتماعی آلمان، وقتی آنجا رفتم، همانطور که می دانید سیستم بیمه تأمین اجتماعی از آلمان بوجود آمد (بیسمارک) وقتی اظهار علاقه کردم، با مدیرعاملش آشنا شدم و ابراز علاقمندی برای آمدن به آسیای شرقی را داشت. استقبال خوب آنها، با استقبال گرم ما مواجه شد و هنگامی که ایشان ایران آمدند ۲۰ روز هندلینگ کردیم و بعد به آقای بدیعی که در اصفهان بودند سپردیم و در شیراز به آقای دکتر سعیدی و ایران را چیز دیگری تصور کردند که بلافاصله دعوتنامه ای پس از برگشت از ایران فرستاد و بعنوان مدیرعامل و اینجانب که نرفتیم.
وضعیت نیروی انسانی را بفرمایید.
مسئله مهم ریشه دار بودن سازمان بود. ” سازمان” در زمان خودش “سازنده ترین دستگاه در جهت تربیت نیروی انسانی کارآمد” بود و این ادعا نبود، بروید کارکنان بازنشسته و منتقله سازمانی هر جایی که رفته باشند بعنوان آدم کاربلد و نخبه از ایشان یاد می شود چون سازمان نوع و ماهیت کارش در ارتباط با جامعه و درگیری با مسائل اجتماعی را دارد. پس فردی که مهارت داشته باشد با تجربه و مهارت ارتباطی که کسب می کند برای هر سازمانی مغتنم هست. البته عده ای را فرستادیم انگلیس کارآموزی، حدود یک چهارم نیامدند و در همانجا مورد استقبال قرار گرفتند یا در واحدهای بزرگ کشور در مناصبی از جمله بانک مرکزی یا مدیرعامل سایر بانکها، رئیس کارخانه های بزرگ و سایر موسسات و … مشغول شدند. چون آگاهی که داشتند مورد نیاز سایر دستگاه ها بود.
استخدام پزشک از هندوستان، پاکستان، بنگلادش و…؟
گروهی تشکیل شدند، متشکل از اینجانب از طرف سازمان، آقای دکتر مقدم از طرف وزارت بهداری، آقای دکتر قره گوزلو از هلال احمر و البته آقای نیلی آرام که معاون وزارتخانه آقای دکتر شیخ الاسلام بودند، تقاضای خود را اعلام نمودند.
آقای آرام از همکلاسی های من بود. ایشان تعداد پزشکان عمومی و متخصص را عنوان کردند و در ضمن ۲۰ پاتولوژیست تقاضا داشتند. آقای آرام امریکا و انگلیس رفته بود. گفتم امکانات پاتولوژی نداریم. از زمانی که در شیراز بودم یک دستگاه داشت و در دانشگاه تهران مختصر، ایشان گفتندکاری نداشته باشید. خلاصه یادم هست حدود ۴۰۰۰ تا پزشک استخدام کردیم ۲۰۰۰ نفر سازمان و ۲۰۰۰ و خرده ای برای سایر دستگاه ها. از ۲۰ پاتولوژیست ۵ تا آوردم. سال بعد گفتند چند تا در مشهد و بندرعباس و … نیرو نیاز داریم. وقتی رفتم مشهد از رئیس بهداری پرسیدم این پزشکان خارجی کار می کنند؟ گفتند غیر از ۲ پاتولوژیستی که فرستادید، مابقی کار می کنند، در واقع لقمه برداشتی، ولی معده ای برای هضم وجود ندارد. اول باید تکنسین و دستگاه و … باشد تا پاتولوژیست بتواند کار کند و موثر باشد.
وضعیت پزشکان چه گونه بود؟
ببینید آن موقع سازمان در واقع جایی بود که افراد آن را استاج ترقی می دیدند. وقتی بیمارستان شماره ۱ اصفهان را اداره می کردم، یک پزشک در استخدام خودمان نداشتیم. همه قراردادی و بعد از ظهرها می آمدند. وقتی بیمارستان شماره ۲ تهران را اداره می کردم، تقریباً یک سوم پزشکان مشهورکه درآمدشان کافی نبود و مال دانشگاه بودند. قرارداد می بستند که ۴ ساعت بعد از ظهرها بیایند برای این که آن موقع همگان در جامعه ایران امکان اینکه که از درمان استفاده کنند، نداشتند.
برطبق گزارشهایی که من و آقای اسفندیاری (از وزارتخانه) از ایالاتی که در هند می رفتیم در دست دارم، در هندوستان (کلکته) پزشکانی که زبان بلد بودند، ولی مدرکشان به زبان محلی نوشته شده بود. وزیر بهداری محلی کنارمان نشسته بود ولی ما براساس معیارهایی موارد را تائید و یا مخالفتمان را اعلام می کردیم. مصاحبه می کردیم چند سال سابقه داری و چه می کنی و در کجا و چرا می خواهی بیایی ایران؟ یکی آمد گفت ۸ سال سابقه در بیمارستان ایالتی کلکته داره ولی حقوق نمی گیرد. گفتیم چرا؟ گفت نیازمندم. پرسیدیم پس چرا مجانی کار می کنی؟ گفت کسی را نمی شناسم. باید عده ای کار مرا ببینند تا شناسایی بشوم. ببینید در آنجا بیش از نیاز نیروی پزشک تربیت شده بود.
باز یکی دیگر گفت: من کار نکردم، پیله وری می کنم و کارم تله موش گذاشتن است و … ؟ چرا؟ برای اینکه سوادش خوب بود حتی از دکترهای ما بیشتر. ولی هندی فقیر بود، پولی نداشت که برود کار پزشکی بکند مردم پول نداشتند نان بخورند چگونه به پزشک مراجعه کنند؟ اما در کشور ما برعکس در دهه ۵۰ کم کم پول پیدا شد. خواستیم توسعه پیدا کنیم توزیع عادلانه ثروت صورت نگرفته بود. سیستم متمرکزی مثل کشور ما در آن روز می توانستند خدمات ارائه بدهند ولی بسیار جاها در دهات پزشک نداشتیم. متدرجاً که توزیع درآمد صورت گرفت، خدمات درمانی مورد نیاز شد، قبلاً “بای پس” بود ولی انجام نمی شد زیرا کسی پول نداشت و ضرورتش را احساس نمی کرد. افزایش عمر (امید به زندگی) بتدریج از سال ۵۴ به بعد نتیجه خدمات درمانی است که صورت گرفت بعلت پولی که در اختیار قرار گرفت.
دکترها که می آمدند تأمین اجتماعی، آبدیده می شدند، مشهور می شدند، می رفتند. پزشکی می آمد عملی موفقیت آمیز انجام می داد مریض پزشکان دیگر به پزشک مربوطه روی می آوردند. عملاً در سیستم حسابداری هم همینطور، ارتباطات، تکنیک و بعد بازار کار.
مشکل با قرارداد [۱]EDS؟
EDS آمد که در واقع کار ماشینی سازمان را انجام دهد. چون زبان بلد بودم، هندلینگ کار با من بود. قبلش هم راجع به تأمین اجتماعی و مطالعات در این حوزه با این گروه ارتباط داشتم. آنها گفتند اول ما یک گزارش ۶ ماهه می دهیم بعد شما جواب بدهید. نیاز به پول هم نیست. بهرحال کارهایی انجام دادند و راجع به تشکیلات هم تهیه کردند و حدود ۶ جلد کار گزارش شد. تحصیلات عالی داشتند و برخی آنها از ویتنام آمده بودند، مکرراً مهمانی می دادند. می خواستند ۱۲۲ میلیون دلار برای خدمات software بگیرند. وقتی به بحث نشستیم، گفتم خدمات ماشینی کار خوبی است ولی نه برای کشور ما که این همه بیکار دارد. از آقای عباس اسرار حقیقی مدیر مالی پرسیدم مجموع هزینه های مالی سازمان چقدر است. دیدم بهره این نمی شود. لذا من موافقت نکردم که اینکار از طریق تشکیلات انجام شود. چون موردی نمی دیدم که چنین پولی را به آمریکایی ها بدهیم، لذا هیچ چیزی را امضا نکردم و نماندم و رفتن از سازمان را به ماندن ترجیح دادم .
آقای شیخ الاسلام زاده که دوست بنده و وزیر بودند اصرار به ماندن من داشت و حتی گفتند با سمت بالاتر در وزارتخانه قبول مسئولیت کنم، لیکن قبول نکردم.
مشکل با آموزش زبان کارکنان در ساعات اداری و پرداخت اضافه کاری
مورد دیگر برای مدیران در ساعات اداری، کلاس انگلیسی گذاشته بودند توسط کمپانی که زن و شوهر ایرانی بودند در طبقه ۹ و من زیر بار پرداخت اضافه کار در ساعت اداری نرفتم و نکردم.
آزمون استخدامی
آقایی به نام وفایی بعنوان عضو هیأت مدیره سازمان به ایران آمده بودند و شدیداً از شرایط و اوضاع ایران بیگانه بود. قرار بود ۴۰۰-۳۰۰ نفری را استخدام کنیم و مسئول اجرای آزمون من بودم، سر جلسه ایشان و چند نفر از وزارتخانه آمده بودند شروع کرد به نحوه امتحان اعتراض و ایراد گرفتن با صدای بلند. به گوشش گفتم اگر ادامه دهید همینجا با شما درگیر می شوم. مثلاً می گفتند چرا اطلاعات عمومی از سعدی سوال شده. خلاصه چون با این نوع برنامه در سازمان و این روند در کشور موافق نبودم خودم را کنار کشیدم.
علت خروج شما از سازمان؟
با توجه به مخالفتم با موضوع قرارداد EDS، دخالت در نحوه آزمون استخدام، پرداخت نابجای اضافه کار در ساعت اداری و … همه اینها دست به دست هم داد تا دست آخر از طریق ماده ۱۱۴ قانون (که مخالف آن بودم) از سازمان بازنشسته شوم.
حدود سال ۵۵ بود که بازنشسته شدم و پس از بازنشستگی در سال ۵۶ به اروپا رفته بودم که آقای دکتر عمرانی تماس گرفتند گفتند ملکه مرا خواسته و پولی در اختیارم قرار داده، تا سازمانی تحت عنوان عمران جنوب با هدف توسعه گودهای جنوب شهر با رقمی به میزان ۸۰۰ میلیون تومان راه اندازی کند. من هم برگشتم و دنبالشان رفتم و طی سال ۵۸-۵۷ که آقای دکتر عمرانی قائم مقام دکتر سامی شد نیز با ایشان همکاری داشتم. لازم به توضیح است که من و دکتر عمرانی از ابتدا در اصفهان از پائین ترین شغل شروع کردیم و در سایه تحصیل، تلاش و علاقمندی سازمان را طی طریق کردیم.
بهر حال برخی از همکاران سازمان، مثل خانم سلطانی – آقای قمی نژاد – امیر اسرارحقیقی- حمید مرعشی – افسر افشاری نادری – آقای کیان – خانم فخری – آقای اَکار یا دانشجوی فوق لیسانس من بودند و یا با من پایان نامه داشتند.
در پایان در سازمان خیلی کار شده و سوابق و مدارک در سازمان موجود است و مکرر این سوابق تنظیم شده، نوشته های موجود در موسسه کار و تأمین اجتماعی و همچنین جزوه های درس اینجانب و … گویای اقداماتی است که در زمانهای مختلف از سوی همکاران پاک و تلاشگر صورت پذیرفته است.
مطالب مرتبط:
لینک متن مصاحبه مرحوم دکتر مهدوی با قلمرو رفاه
دکتر مهدوی در جمع همکاران بازنشسته و دوستان قدیمی سازمان در مراسم عیادت از مرحوم فتحعلی بهروز بدیعی
ردیف نشسته از راست: آقای احمد اقبال، مرحوم آقای فتحعلی بهروز بدیعی، آقای سیاوش شریفی
ردیف ایستاده از راست: آقای جمال حسین زاده اسکوئی، آقای مرتضی آلب ارسلان، آقای مهندس محسن اهری، آقای محسن تقوی دیلمانی، آقای علی کوشا، آقای جواد طباطبائی، مرحوم آقای سیدمهدی مهدوی، آقای عباس اسرارحقیقی، آقای میرتقی مدنی موسوی
[۱] توضیحات از تامین پرس: شرکت آمریکائی EDS بعدها به شرکت Hewlett Packardیا HP تغییر نام داد. در خصوص اطلاعات بیشتر در اینخصوی متن مصاحبه مرحوم بدیعی را در این لینک مشاهده نمائید.
با سلام و تسلیت مجدد درگذشت این مدیر و کارشناس فرهیخته. و تشکر از سرکار خانم دکتر رحیمی مقدم و جناب آقای دکتر فرشید یزدانی که در مستند سازی تاریخ شفاهی تامین اجتماعی همت گماشتند. با مطالعه این مصاحبه و خصوصا بخشی که مربوط به پروژه پایلوت نازی آباد بود (بحث خدمات اجتماعی و پزشک خانواده و…) متوجه پیشگامی سازمان در این عرصه ها میشویم. روحش شاد و یاد و نامش گرامی باد